تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 26572
بازدید دیروز : 344
بازدید هفته : 27431
بازدید ماه : 80709
بازدید کل : 10472464
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 11 / 1 / 1399

عشق پيدا ساخت آن حسن نهان را

عشق چون از طلعت سلطان عالم

برگرفت آيينه روشن روان را

در ازل شاهنشه ملك ابد خواند

آيت حق، آن امام انس و جان را

   سيد سجّاد و سلطان صفا را

شاه ايمان كشور كَوْن و مكان را

قبله اهل سجود و ركن ايمان

  آن كه سبقت برد پاكان جهان را

برد گوى سبقت از خوبان عالم

آدم و نوح و خليل پاك جان را

در روانش صد فروغ از نور سبحان

در جمالش صد نشان آن بى‏نشان را

طاعت و زهد و ثناى صبح و شامش

  كرد حيران قدسى عرش آشيان را

پرتو مشكات و مصباح جمالش

  ساخت روشن كعبه و دير مغان را

نغمه سُبّوح و قُدّوس ثنايش

در نشاط آورد فوج قدسيان را

  دفتر راز و نياز بى‏مثالش

دفتر عشق است عقل نكته دان را

آن صحيفه سرّ سجّادى است كاشف

راز عشق آن امام راستان را

ز آن صحيفه آيت سجّاد بيند

ديده اهل صفا، راز نهان را

درس عشق آموخت اوراق زبورش

همچنان داود مرغ بوستان را

  بلبل خوش نغمه داود عترت

  كرد پر شور و نشاط اين گلستان را

عارفان از پرتو درس و دعايش

يافتند اسرار علم كن فكان را

باغ دلها را خوش اوراق كتابش

داد زينت همچو گل باغ جهان را

در دعا راز و نيازش عاشقانه

داد تعليم حقايق انس و جان را

چون خرامد سرو بالايش به رضوان

محو حُسْن خود كند حور جنان را

چنگ زن آن عروة الوثقاى حق را

و آن سفينه رحمت و نوح زمان را

گوهر حكمت بسى ريزد بيانش

چون گشايد بر سخن شيرين زبان را

   نور سرمد خواه از آن خورشيد ايمان

  تا زدايد ظلمت وهم و گمان را

در مناجات و دعا سوز و گدازش

  آتش افروزد به دل پير و جوان را

گريه‏ ها و ناله شبهاى تارش

    شعله زد بر دل سپهر و اختران را

  چون به شام از جور چرخ كجرو آمد

نطق شه آتش به دل زد شاميان را

ناله زد يا لْيْتَ امّى لَم تَلِدْنى

سوخت ز آه آتشين خلق جهان را

كاش ويران گشت شام و خلق شومش

مى‏نديد از آل عصمت ميهمان را

شهر ياران را به ويران كرد مهمان

آن يزيد سفله واى اين ميزبان را

لعن ايزد بر ستمكاران عالم

رحمت و الطاف بى‏حد نيكوان را

تا «الهى» دولت وصل تو يابد

در قيامت، وز خطا خط امان را

شعر چراغ دیده عباد

واعظ قزوينى

  ز شوق، اهل نظر میدوند بر در و بام 

زكات حُسن ستانند تا ز ماه صيام‏

  ز نور ديده در و بامها چراغان است

  براى مقدم اين ماه، آفتاب غلام

مه مبارك رخسار ميمنتْ مقدم

  مه سعادتْ آغاز مغفرتْ انجام‏

چه ماه؟ آن كه برد حسن حيرت افزايش

ز كار، دست و دل خلق روزگار تمام‏

  زند به چرخ شكر خنده گاه از گل صبح

   كشد به خاك گه از ناز حُسن، طرّه شام‏

به رويش از شب قدر است عنبرين خالى

كه باشد از دل و جانش هزار ماه، غلام‏

از اين جهت شب قدر است نام او كه بود 

چو روز روشن از او قدر اهل بيت كرام‏

چنان عزيز، كه خلق از رعايت ادبش

كنند خنده چو گل بى‏صدا در اين ايّام‏

زهى مبارك ماهى، كه بسته است كمر

پى نجات گنه پيشگان ز خاص و ز عام‏

   همين براى اميد سياه‏رويان بس

كه نور تابدش از ماه نو ز جبهه شام

  عجب خجسته هلالى، كه با كمال شرف 

  دو تا نموده قد و مى‏كند به خلق سلام‏

هلال نيست، بود خيل روزه‏داران را 

براى صيد غزالان فيض، حلقه دام‏

   نه ماه نو، كه ز تأثير باد نوروزى

گلى است از چمن فيض، ناشكفته تمام‏

بود به اين همه قدر و كمال، اين مه نو

غلام حلقه به گوشى كه شد هلالش نام‏

  غلام حلقه به گوش كه؟ بر گزيده حق

كه بود سال درازش تمام ماه صيام‏

چراغ ديده عُبّاد، حضرت سجّاد

كه آفتاب چو مه نور از او نمايد وام‏

ز ذكر واقعه كربلا نياسودى

دلش كه مقرى تسبيح ناله بود مدام‏

ز تندباد جلال خدا تن زارش

  چو موج قلزم رحمت هميشه بى‏آرام‏

چو خوشه، زرد، ولى دانه‏كش ضعيفان را 

  چو گل، شكسته، وليكن شكفته روى مدام‏

غريب، ليك وطن سايه‏اش غريبان را

يتيم، ليك پدر ز التفات بر ايتام‏

ز حلم كرده به هم يار، جرم و بخشش را 

به علم داده جدايى، حلال را ز حرام‏

چو چشم خويش، كف او مدام در ريزش 

چو بحر همّت خود، دل هميشه بى‏آرام‏

فگنده بار علايق ز خويش، تا كه كشد

به خانه فقرا، آب و نان به دوش مدام‏

ز بس خضوع، شدى آب در نماز، اگر

  براى سجده نبودى ضرور هفت اندام‏

عدوى او كه دماغش ز دود جهل پر است 

به حشر كى رسدش بوى مغفرت به مشام؟

سخن رسيد به سر منزل دعا واعظ

عنان بكش كه نه اين راه را بود انجام‏

  قلم مناز به بازوى خود، كه ممكن نيست

  رسد به پايه قدرش كمند طول كلام‏

غرض از اين همه، اظهار بندگى است مرا

وگرنه من كيم آن قدر كو، و مدح كدام؟

سزاى درگه او نيست تحفه‏يى در كف

  مرا به غير دعا، و السلام و الاكرام‏

بود به جيب مكان، تا چو مهر صفحه خاك

  بود به دست زمان، تا چو سبحه شهر صيام‏

برد به خاك درش سجده، جبهه عالم

كند به ذكر خوشش دور، سبحه ايّام


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی